Friday, April 18, 2014

مگر قرار نبود زیر این صدا درست مقابل نورش ببوسمت؟


Hands on me
انتظاری که بعد از رعد، صدای چیلیک چیلیکِ آن برای هر کسی معنا می‌شود. من که رفتم، این قطرات نفوذ خواهند کرد درونِ خاک درست به مانند بارانِ بهاری امروز، امشب و همین ساعت. آن عظمتِ معلوم مرا پیدا می‌کند می‌خزد لابه‌لای درونم. می‌دانم نبودنِ من در این هوای نم‌ناک نه لرزه بر دل کسی خواهد انداخت و نه حتی به یادگاری. آن نعره سال‌ها بعد از من زنده خواهد ماند و برق‌ش روشن‌گرِ راهِ مردمانِ عاشق. تا همان ابد، میانِ خودم و سنگِ ترک خورده‌ی فرسوده‌ام خواهم ماند. بدونِ کلام، بدونِ وجود آن گرمایی که انگار نه انگار سال‌ها از دستانِ تو گرفته بودم‌شان. از چشمانِ تو بود که سیراب شدم. حالا من مانده‌ام و سال‌های حسرتِ زندگی. سال‌ها قرار است بعد‌از تو به مانندِ قبل از تو، در حسرتت باشم. کور باشم. این بارش اگر برای همه‌چیز “حیات/عشق/زیبایی” به بار می‌آورد، برای من سوزِ دردناکِ تنهایست. ترس کمرنگ شدنِ صدای لطیفِ توست. آن صدا، فریاد کر کننده‌ای دارد که توان از کف می‌برد و دلتنگیِ خفه‌کننده‌ای جایگزینش می‌کند. 
هیچ به تاریکیِ لعنتی یک هوای ابری فکر کرده‌ای؟
هیچ می‌دانی که سال‌هاست این تیرگی، از زمینِ زیر پایت رشد می‌کند؟
آنجا آدم‌ها خواب‌اند.
حالا تو زیر این باران هرچقدر که می‌خواهی عاشق باش، قدم بزن، خیس شو، ذوق کن، از پشت پنجره به آن خیره شو ویا به همه بگو که چقدر باران دوست داری.
زیر این ابرها غیبت‌هاست، تعفن‌ها و پست گِرَوی‌هاست، دورویی‌ها و دروغگویی‌های اسفناکِ غمناک است. بشور، هرچقدر که می‌توانی بشورشان. قطره قطره می‌شوم، آمده‌ام که عضوی از این ابرهای گریانِ گریه‌آور باشم.
photo: Kyle Thompson

No comments:

Post a Comment