Thursday, June 4, 2015

تو هستی که انگشتانِ مرمریِ لطیفت را بیرون از من می‌گذاری

تشبیه تو به موسیقی، طبیعت، تفکیکِ بودنت به جزییاتِ زمینیِ قابل درک و لمس کاریست سالها درحالِ انجام. از مشرق تا مغرب از شمال تا جنوب. گاهی فکر می‌کنم تا تو را به سکوت تشبیه کنم. سکوت خوب است. می‌شود همه جا بُرد. در این صورت سکوتِ من یعنی تو. تو هستی بدونِ وزن. من به تو می‌اندیشم در اعماقِ ساکت‌ام. جایی که نمی‌توانم موقعیتِ دقیقش را نشانت دهم یا بگویم مثلا این جا هستی، یا در این نقطه؛ هستی. هم در فضای درون، هم بیرون و هم میانِ این دو. تورا از راهروهای وجودم عبور می‌دهم و بس. از سکوتِ من تو لبریزی. تو هستی که انگشتانِ مرمریِ لطیفت را بیرون از من می‌گذاری. کنجکاوانه از جایگاهِ جدیدی که درآن نفس می‌کشی به اطراف سرک می‌کشی. در آن سکوتِ توحید، به سرعتدرونم گسترده  می‌شوی تا دوباره و دوباره نوازش‌ات کنم. نفسی تازه کنم و به راهِ بی بازگشت ادامه دهم با آگاهی از سکوتم. و بعد اگر دوست داشتی برای رهایی از طوفان‌های در راه، برگردی به من، نه آشفته، نه سراسیمه، نه گریان و مضطرب؛ بلکه با لبخند و شعف و زیبایی.
همچنان می‌دانم که سکوتِ تو و من یعنی تمامیِ آنچه که بوده‌ایم. وقتی راه می‌روم در سکوت، تو می‌شوی. سراسرِ شبِ نُقره‌ای من یعنی تو. با نبودنِ من هم، تو تا ابد خواهی بود. سکوتِ من پابرجاست در ذهنِ زمان. از مشرق تا مغرب، از شمال تا جنوب در وجب به وجبِ خاک‌های عریانِ زمین بدونِ مرز گسترده خواهد شد و تو عظیم‌تر از اکنون، همچنان پرابهت، زیبا و خندان خواهی درخشید.

No comments:

Post a Comment